تو به اندازه ی تنهایی من زیبایی من به اندازه ی زیبایی تو تنهایم
آغوشت را به منـــــــــــــــــ بسپار گرمــــــــــــــش میکنم با جآدوی عشقــــــــــ ـ ـ ـ
منو تنها نذار عشقم ، نذار اين خونه خالى شه مثل تووووووووووووو.... خدایا یه کاری کن نزار بره اخه بدونه اون من هیچم با اون که هنوز قلبم میزنه با اون که هنوز دارم نفس میکشم با اون که هنوز سر پام اون که عشقه منه اون که همه ی دنیای منه با اون که من زندم اگه اون نباشه
درد الانم نبودنش نیست...این دل بدبختمه که آروم نمیگیره..هر لحظه نبودنشو مبکوبه توی سرم و میگه تقصیر خودت بود...آخه من چرا....
میدونم میای و میخونی...مهم نیست...هر چند که به همه ی دنیا شک دارم..ولی توام بی جواب نمیمونی.مثل همه...یه روز مطمئنم جامون عوض میشه...اونی که گریه میکنه میشه تو.اونی که میخنده میشه من...
خیلی وقته كه با تو زندگی می كنم! .. چشمانم كه می بندم تو را میبینم ! خب همین بسه برام...!راضیم میکنه!! راضی که نه ولی خب.چاره ای ندارم...!شبها همیشه عجولم برای خواب!... برای خواب که نه...برای بستن چشمهایم و امدن تو!!! شبها چراغ را خاموش میکنم.دراز میکشم و با شوق چشمانم را میبندم!!! و انتظارت میکشم.....!! در باز میشود تو میایی....! از آن نگاههای قشنگ و معنی دار میکنی هر دو میخندیم....! آشفته می نویسم امشب ؟ تو ببخش .. بعضی شب ها - مثل امشب سرم پر می شود از این حرف های هرگز نگفته ! و تا برایت ننویسم آرام نمی شوم...! به دل نگیرحرف دلمو! امشب هم از اون شب های دیوانگی ام هست .. كمی كه بنویسم ، آرام می شوم...
...گفته بودم بی تو سخت میگذرد بی انصاف.... حرفم را پس میگیرم... بی تو انگار اصلا نمیگذرد
دلتنگم گله نازم دلم برات تنگ شده واسه اون نگاهات برای اون چشمای نازت....اونا نزاشتن پیش هم باشیم....میدونم من اخر از دلتنگی میمیرم.....خدا ازت گله دارم چرا این کارو با من میکنی مگه من چیکار کردم.....
بمیرد انکه جدایی را بنا کرد من را از تو.تو را از من جدا کرد
اما هیچکس اونو مثل من دوست نداشت فقط اینو میتونم بگم من بدون اون میمیرم. مثل اینکه براش خیلی مهم بودم! صبر کن ..........
دست خودم نیست که واست اشکامو جاری می کنم آسمونی رو دوست دارم که بارونش فقط واسه شستن غم های تو بباره ... به آخر خط رسیده بودم… باید بهش ثابت میکردم دوستش دارم… خیلی عصبانی بودم.. گفت:اگه دوستم داری رگتو بزن… گفتم مرگ و زندگی دست خداست… گفت:دیدی دوستم نداری؟ خیلی بهم بر خورد تیغو برداشتم رگمو زدم… وقتی تو آغوش گرمش جون میدادم آروم زیر لب گفت:اگه دوستم داشتی تنهام نمیذاشتی.... خدا کجاست ؟...سرم را بالا می آورم... شاید خدا آن بالا ها باشد... سرم را پایین می آورم... شاید خدا این پایین باشد... می گویند خدا همیشه همه جا پیش ماست... راستی... خدا که خودش پیش ماست... پس آدم ها را کجا می برد...؟ پ.ن : دوباره مرگ... دوباره تنهایی... دوباره تنها شدن... این روزها تلخند...مثله همه ی اون قهوه هایی که با هم می خوردیم... مثله سرمای دستهای تو ... مثله اشک های یخ زده ی مامان... مثله شروع قصه ها ی مامان بزرگ...
اما هیچکس اونو مثل من دوست نداشت تقدیم به عشقم به خاطر تو سکوت را در شب، شب را در تاریکی دوست دارم به خاطر تو قلب را در سینه و تو را در قلب دوست دارم نمی گویم برایت میمیرم به خاطرت زندگی میکنم (تقدیم به عشفم) تقدیم به کسی که شمع را به نامش و به خاطرش روشن میکنم. دوستش داشتم همچنانکه باغبان گل زیبایش را دوست میدارد ، میپرستیدمش همچنانکه عاشقی معشوقه اش را میپرستد... ..، ولی این عشق را بخاطر دوستم برای ابد در دل خود مدفون ساختم و قلب حساس و زود رنجش را باو سپردم. باشد که قدر و قیمت آن زیبا صنم را در این گیتی پهناور بداند !؟ مدتی بود که دیگر احساس تنهایی نمی کردم ، از تنهایی دور بودم ، درد و دلم را به همدل زندگی ام می گفتم ، هیچ غم و غصه ای در دلم نبود ، اما اینک باید به استقبال تنهایی بروم…
اشکایی که بی هوا رو گونه هام میریزه قلبی که از همه ی خاطره هات لبریزه دلی که می خواد بمونه ، تنی که باید بره حرفی که تو دلمه اما ندونی بهتره بیخیال حرفایی که تو دلم جا مونده بیخیال قلبی که این همه تنها مونده آخه دنیای تو ، دنیای دلای سنگیِ واسه تو فرقی نداره دل من چه رنگیِ مثل تنهایی میمونه با تو همسفر شدن توی شهر عاشقی بیخودی دربدر شدن حال و روزمو ببین ، تا که نگی تنها رفت اهل عشق و عاشقی نبود و بی پروا رفت!
تنهای تنها شدم این بار با تو و خیالت باز هم من و تو در کنار قبری که نگاه او به ما و ما به اوست بازهم من و تو در کنار یک درخت پر از تبسم پر از نگاه نگاهی که مارو به فردا و فرداها میخواند ولی افسوس که فردائی برای من و تو نیست و حال تو بی من ومن بی تو هستیم افسوس افسوس که زندگی ما رو از هم جدا کرد و نگزاشت که من و تو به ما تبدیل شویم ولی بدان که باز هم من به یادت هستم به یاد تو و لبخند هایت لبخندی که با ان به من زندگی مجدد بخشیدی و به من امید دادی تو گفتی که تا ابد با هم میمانیم اما تو رفتی و با رفتنت یک خاطره خاطرهای تلخ را به جا گزاشتی ولی........
نمیدانم ابراز عاشقی غیر از آنکه به کسی که دوستش داری وفادار باشی و صادق، چگونه است اما میدانم که من عاشق ترینم.
رفتی ؟ بی خداحافظی؟ فکر دلم نبودی که بی تو عذاب میکشد؟
آه که چقدر سخت است لحظه های دور از تو بودن
من از غم تنهایی خویش ناله کرده ام درد دل نوشته ام تو را بهانه کرده ام غم دل خسته ام با تو تقسیم کرده ام قصه ی دل از برای تو تفسیر کرده ام در هر نفسم اسم تو را ذکر کرده ام در سیاهی شب به تو فکر کرده ام من نام تو را به هر بهانه فریاد کرده ام دل بشکسته از قفس آزاد کرده ام من حدیث عاشقی کوته کنم در این نفس بی تو عاقبت بمیریم در این قفس
شده يه چيزي تو دلت سنگيني كنه....؟؟؟خيلي سخته ادم كسي رو نداشته باشه... مگه چند بار اشك هاي شبونش رو پاك كرده...؟! بهش محل هم نداده تا رفته گريه كنه زود تر از اون بساط گريه اش رو پهن كرده تا كم نياره ... خيلي سخته ادم خودش به تنهايي خو كنه اما دلي داشته باشه كه مدام از تنهايي بناله... خيلي سخته ادم ندونه كدوم طرفيه؟! خيلي سخته ادم احساس كنه خدا انو از بنده هايش جدا كرده ... خيلي سخته ندوني وقتي داري با خدا درددل مي كني داره به حرفات گوش مي ده يا ... پرده ي گناهات انقدر ضخيم شده كه صدات به خدا نمي رسه.... ؟!
همچنان لحظه های سرد تنهایی میگذرد اما هنوز باور ندارم که تنهایم.
فراموش میکنم گذشته ها را ،روزها و شبها مینشینم در گوشه ای ،تا همه بگویند که تو دیوانه ای.
میتوانم کسی باشم که آسمانش پرستاره است ، رنگ عشق را ندیده ولی عاشق است.
چه بی صدا رفت
کاش در این لحظه که دلم گرفته است در کنارم بودی عشق من
چشمانم را باز کردم و تو را دیدم ، عاشقت شدم .
این هوا ، هوای دلگیریست ، فصل قلبم پاییزیست.
مدتی بود که دیگر احساس تنهایی نمی کردم ، از تنهایی دور بودم ، درد و دلم را به همدل زندگی ام می گفتم ، هیچ غم و غصه ای در دلم نبود ، اما اینک باید به استقبال تنهایی بروم…
هنوز بی وفایی نکرده ام که به من میگویی بی وفا هنوز بی وفایی نکرده ام که به من میگویی بی وفا!
چشمانش…
به دلم مانده که یک بار از سوی تو محبت ببینم به دلم مانده که یک بار از سوی تو محبت ببینم
دیر زمانی است که از رفتنت گذشته و چه سخت است انتظار ی که به پایان نخواهد رسید
از اعماق وجود فریاد می کشم نه برای شنیدن
آیینه پرسید که چرا دیر کرده است
به کودکی گفتند :عشق چیست؟گفت:بازی
کسی
خواستم همسفر قلبم باشی نه یک رهگذر بی وفا!
به هوای قلب من آمدی و گفتی عاشقی ،اما اینک هوای قلبم را نداری
روزی آمد که دل بستم به تو،از سادگی خویش دل بستم به قلب بی وفای تو
کاش باور داشتی عشق مرا ، کاش درک میکردی احساس قلب مرا
من و تو هستیم و بینمان فاصله
به تو رسیدم در میان مهتاب ، مهتابی که در دریای دلم نقش بسته بود
من خسته و بی هـــدف در کــوچه هـــای غربت ســـر گـــردانـــم فـــضای شهر را غبار غربت ویاءس فرا گــرفــتـه دیــگــر خــسـته شده ام به دیواری سرد و سیاه تکیه می دهم اما سایه ام مرا کشان کشان دنبال خو می برد آخر مقصد و راه من کجاست هیچ کسی نیــست انــگار درایــن هــمــه بــا هم غریبند همه همانند سایه ای ســیــاه با شـتـاب از کـنـار هم می گذرند و خود را در گورسـتــان تـاریـک خـانـه هایـشـان پـنـهـان مـی کـنـنـد و مــن و سایه ام همچنان سر گردان زمان سالهاست که در اینجا گم شده اسـت و برای کسی مهم نیست که دست شب چنان زغــال زمـیـن و آسـمـان را
سیاه کرده است سایه ام مرا به زیر اتاقی روشن می برد انـگــار شـخصی آنجاست که به روشنایی علاقه مند است و پشت پنــجــره ایـسـتـاده و بـه بیرون می نگرد چشمانش برقی عجیبی از امید دارد بــا چــشـمـانــــــــم به او می فهمانم به کشمکش احتیاج دارم تا با دسـتــش غــبـار غـربــت و
یاءس را از پیراهن روحم بتکاند پس عاشـقـانــه بــا او بــه راه مـی افــتــم آخرین ستاره بودی تو شب دلواپسی هام خواستنت پناه من بود تو غروب بی کسی هام آه اگر روزی نگاه تو مونس چشمان من باشد قلعه سنگین تنهایی چهار دیوارش زهم می پاشد
تکه تکه خاطرات شکسته را کنار هم چیدم
تکه تکه روزهای از دست رفته را
اما تو نبودی...
چقدر جایت میان خاطراتم خالی بود
در تمام آن روزها
چقدر به احساس بودنت نیاز داشتم
چقدر...
حالا تو هستی
جایی دورتر از گذشته و نزدیکتر به روزهای در پیش
جایی میان خاطرات بارانی این روزهایم
جای....
دل نگرانی هایت ، دل نگرانم می کند
چقدر حرف برای گفتن با تو دارم و چقدر واژه کم می آورم امروز برای از تو نوشتن
گفتمش دل میخری ؟ یک سیر چند؟؟ گفتمش دل مال تو تنها بخند. خنده کردو دل ز دستانم ربود تابه خود باز آمدم او رفته بود دل ز دستش روی خاک افتاده بود !!! جای پایش روی دل جا مانده است
كردي آهنگ سفر اما پشيمان ميشوي
عشق تو کور کرد و کشت مرا
ای عشق ما خبر از عاشقی نبود تا که یه روز محبت دیونگی وعشق تو باغچه ای گل رز شروع به بازی می کنن . دیونگی چشاشو می بنده محبت و عشق هر کدوم میرن یه گوشه ای پنهان می شن دیونگی اول میره سراغ محبت و اونو پیدا می کنه بعد با هم میرن سوراغ عشق محبت به دیونگی میگه عشق پشت گل رز دیونگی میره سوراغ گل رز انگشتشو فرو می کنه تو گلبرگای رز چند لحظه بعد می بینه از گلبرگای گل رز خون میاد با محبت میره جلو شاخه ای گل رز می زنه کنار بله درست حدس زدین عشق پشت گل رز بود و انگشت دیونگی چشماشو کور کرده بود و بعد ازاون دیونگی با محبت تا آخر عمر پیش عشق مونده بود.
|
About
خدایا افراد تنها رو تنها نذار Archivesتير 1391بهمن 1390 دی 1390 تير 1390 AuthorsسامانLinks
تقدیم به تنها عشقم
تبادل
لینک هوشمند
Specificفال حافظجوک و اس ام اس قالب های نازترین LinkDump
خاطرات |
سفارش کد رايگان |