من و تو هستیم و بینمان فاصله
به تو رسیدم در میان مهتاب ، مهتابی که در دریای دلم نقش بسته بود
روزی آمد که دل بستم به تو،از سادگی خویش دل بستم به قلب بی وفای تو
من خسته و بی هـــدف در کــوچه هـــای غربت ســـر گـــردانـــم فـــضای شهر را غبار غربت ویاءس فرا گــرفــتـه دیــگــر خــسـته شده ام به دیواری سرد و سیاه تکیه می دهم اما سایه ام مرا کشان کشان دنبال خو می برد آخر مقصد و راه من کجاست هیچ کسی نیــست انــگار درایــن هــمــه بــا هم غریبند همه همانند سایه ای ســیــاه با شـتـاب از کـنـار هم می گذرند و خود را در گورسـتــان تـاریـک خـانـه هایـشـان پـنـهـان مـی کـنـنـد و مــن و سایه ام همچنان سر گردان زمان سالهاست که در اینجا گم شده اسـت و برای کسی مهم نیست که دست شب چنان زغــال زمـیـن و آسـمـان را
سیاه کرده است سایه ام مرا به زیر اتاقی روشن می برد انـگــار شـخصی آنجاست که به روشنایی علاقه مند است و پشت پنــجــره ایـسـتـاده و بـه بیرون می نگرد چشمانش برقی عجیبی از امید دارد بــا چــشـمـانــــــــم به او می فهمانم به کشمکش احتیاج دارم تا با دسـتــش غــبـار غـربــت و
یاءس را از پیراهن روحم بتکاند پس عاشـقـانــه بــا او بــه راه مـی افــتــم آخرین ستاره بودی تو شب دلواپسی هام خواستنت پناه من بود تو غروب بی کسی هام آه اگر روزی نگاه تو مونس چشمان من باشد قلعه سنگین تنهایی چهار دیوارش زهم می پاشد
تکه تکه خاطرات شکسته را کنار هم چیدم
تکه تکه روزهای از دست رفته را
اما تو نبودی...
چقدر جایت میان خاطراتم خالی بود
در تمام آن روزها
چقدر به احساس بودنت نیاز داشتم
چقدر...
حالا تو هستی
جایی دورتر از گذشته و نزدیکتر به روزهای در پیش
جایی میان خاطرات بارانی این روزهایم
جای....
دل نگرانی هایت ، دل نگرانم می کند
چقدر حرف برای گفتن با تو دارم و چقدر واژه کم می آورم امروز برای از تو نوشتن
گفتمش دل میخری ؟ یک سیر چند؟؟ گفتمش دل مال تو تنها بخند. خنده کردو دل ز دستانم ربود تابه خود باز آمدم او رفته بود دل ز دستش روی خاک افتاده بود !!! جای پایش روی دل جا مانده است
كردي آهنگ سفر اما پشيمان ميشوي
عشق تو کور کرد و کشت مرا
ای عشق ما خبر از عاشقی نبود تا که یه روز محبت دیونگی وعشق تو باغچه ای گل رز شروع به بازی می کنن . دیونگی چشاشو می بنده محبت و عشق هر کدوم میرن یه گوشه ای پنهان می شن دیونگی اول میره سراغ محبت و اونو پیدا می کنه بعد با هم میرن سوراغ عشق محبت به دیونگی میگه عشق پشت گل رز دیونگی میره سوراغ گل رز انگشتشو فرو می کنه تو گلبرگای رز چند لحظه بعد می بینه از گلبرگای گل رز خون میاد با محبت میره جلو شاخه ای گل رز می زنه کنار بله درست حدس زدین عشق پشت گل رز بود و انگشت دیونگی چشماشو کور کرده بود و بعد ازاون دیونگی با محبت تا آخر عمر پیش عشق مونده بود. |
About![]()
خدایا افراد تنها رو تنها نذار Archivesتير 1391بهمن 1390 دی 1390 تير 1390 AuthorsسامانLinks
تقدیم به تنها عشقم
Specific![]() ![]() ![]() LinkDump
خاطرات |
![]() |
سفارش کد رايگان |