ای عشق ما خبر از عاشقی نبود تا که یه روز محبت دیونگی وعشق تو باغچه ای گل رز شروع به بازی می کنن . دیونگی چشاشو می بنده محبت و عشق هر کدوم میرن یه گوشه ای پنهان می شن دیونگی اول میره سراغ محبت و اونو پیدا می کنه بعد با هم میرن سوراغ عشق محبت به دیونگی میگه عشق پشت گل رز دیونگی میره سوراغ گل رز انگشتشو فرو می کنه تو گلبرگای رز چند لحظه بعد می بینه از گلبرگای گل رز خون میاد با محبت میره جلو شاخه ای گل رز می زنه کنار بله درست حدس زدین عشق پشت گل رز بود و انگشت دیونگی چشماشو کور کرده بود و بعد ازاون دیونگی با محبت تا آخر عمر پیش عشق مونده بود.
نظرات شما عزیزان:
|
About![]()
خدایا افراد تنها رو تنها نذار Archivesتير 1391بهمن 1390 دی 1390 تير 1390 AuthorsسامانLinks
تقدیم به تنها عشقم
Specific![]() ![]() ![]() LinkDump
خاطرات |
![]() |
سفارش کد رايگان |